آن نخل تر که آب ز جوی جگر خورد


بیچاره بلبلی که از آن نخل برخورد

کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب


جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد

من بیخود اینچنین ز رخش گشتم، ای حریف


ورنه کسی شراب ز من بیشتر خورد؟

من کیستم که بر در تو پی سپر شوم؟


حاشا که خون من به چنان خاک در خورد

جان شد خراب هم به می اول و هنوز


دیوانه باش تا دو سه روزی دگر خورد

بهرمی مراد فراوان بود حریف


مرد آن بود که تیغ سیاست به سر خورد

ای پاسبان، ز خواب چه پرسی، ز عمر پرس


تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد

خوش طوطیی ست خسرو مسکین به دام هجر


کز بخت خویش غصه به جای شکر خورد